میخواهم رها شوم
زندگی من
سلام. من اووووومدم. دیروز رفتم به دوستام یه سری بزنم.ولی یکیشون مجبور بود بمونه.با اون یکی رفتیم ناهار خوردیم بعدشم کلی خرید کردیم.منم یه لاک خوشگل خریدم.دوست داشتم چند رنگ میخریدم(اما جهاد اقتصادی کردم) گفتم هر چند وقت یکی میخرم. امروز شهادته امام صادق بود و سرکار نرفتم.دیروز با فاطمه دوستم برنامه بیرون چیدیم ولی امروز که اس دادم مریم گفت مادرش مریضه و نمیتونهبیاد مجبوره بمونه خونه.فاطمه هم که مادرش اینا نبودن و لبجیش تنها میشد. از اون مهم تر قرار داشت.هیچی دیگه مام موندیم خونه.بعد از ظهر مامان زنداداشم که خالمم میشه اومد خونمون.ظاهرا مبخوان شام بمونن.پسر عموم و خانومشم اومدن. دوسته عزیزمم که سرش شلوغ بود.دلم براش تنگ شده.دوست دارم همیشه پیشم باشه. اومدم کلی لاک بازی کردم.ناخونام خوشگل شد. عجب مهمونای بی موقعی ان، حس کار ندارم.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |