24


میخواهم رها شوم

زندگی من

سلام.

این روزا پررو شدم از شرکت پست میذارم.کی حالمو بگیرن خدا میدونه

ولی حال میده. آقا مدیره موج مکزیکی خخخخخخخخ

دیشب معصوم (هم کلاسیم)گفت واسه کارای دانشگاهش میاد آمل.منم ازش دعوت کردم بیاد اینجا چون اعضای خانوادم خیلی دوسش دارن  اونم تو حمعمون حال میکنه.مامانش 2 روز پیش چشماش رو جراحی کرد ولی کارای دانشگاهش مجبورش کرد بیاد.

صبح با زنگ اون بیدار شدم.اصرار کردم کارش تموم شد بزنگه.بعدش هرکاری کردم نتونستم بخوابم.رفتم حموم یه دوش گرفتم سرحال شدم.اومدم بشینم پای اینترنت تا معصوم بیاد که دیدم زنگ میزنه که با نامزدش میاد

خییلییییییییی ذوقیدم معصومه 5 سال از مادرم کوچیکتره 8 سال پیش ازدواج کرده ولی زندگیه حوبی نداشته.تک فرزند بود و اوج درگیری های طلاقش میخوره به مریضی پدر و مادرش و فوت پدرش.من همیشه سعی کردم حواسم بهش باشه و کمکش کنم.خداروشکر وضع مالیش عالیه.

شوهرش یه توپولوی با نمک و شیرین زبون بود خیلی زود با هم جور شدیم.ناهار موندن.دوستم خیلی خوشحال بود از ته دل کیف کردم.من عاشق دیدن زن و شوهرایی ام که لاو میترکونن معصوم خیلی با انرژی شد.واسش ارزوی خیر میکنم.واسه همه بنده های خدا خوبی و خوشحالی میخوام مخصوصا دوستام چون تحملشون میبینم که خیلی کمه زود جا میزنن.من از همشو کوچیکترم ولی من همیشه دارم ساپورتشون میکنم و هواشونو دارم.

محراب جونی ازم خواسته بود برم پیشش ولی نشد.محرابم نمیای اینجا رو بخونی اینجا راحت میتونم بگو که همه جونمی و از ته دل دوستت دارم.وقتی به علاقم فکر میکنم نگران روزایی ام که بیخیال منی و میری دنبال زندگیت....

برام دعا کنین

معصوم از شوهرش خیلی خوشش اومده و مدام از خانوادش تعریف میکرد  امیر هم واقعا دوست داشتنی بود. دلم میخواد بیشتر رفت و آمد کنیم.

دلم از خوشیش این همه خوش شد.خودمم تعجب کردم.قراره بعد سالگرد فوت بابای معصوم ازدواج کنن.

واسه معصوم یه روسری خوشگل و یه جوراب زمستونی خوشگل و یه ظرف تزئینی گرفتم و کادوشون کردم و گذاشتم مامی بهش بده.

بنده خدا مامانم خیلی خسته شد امروز.

به معصوم اس دادم که بمونن.حالا نمیدونم میمونن یا نه.

فعلا



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1392برچسب:,ساعت 16:30 توسط رها| |


Power By: LoxBlog.Com