28


میخواهم رها شوم

زندگی من

سلام اینبار از خونه پست میذارم.یه پست نسبتا طولانی

مشروح اخبار چهار شنبه:

شب سه شنبه با اینکه خسته بودم تا دیر وقت با دوست جونم اس بازی کردیم دوست داشتم کنارش باشم.واسه همینم صبح عید قربان خواب موندم.وقتی هم بیدار شدم دیدم برادر زاده خوشمزم که تازگیا4 ماهش شده خونمونه واسه ناهار موندن.

صبح 4 شنبه تا2 بعدازظهر هرچی به دوست جونم اس دادم ج نداد وقنی ج نمیده نگران میشم.خودش 2 زنگ زد و گفت بیرونه با خانوادش.حسودیم شد دوست داشتم منم باهاش باشم.

تموم روز من مشغول بافتن لباسم بودم.عصر مامان و خانم داداشم تصمیم گرفتن که بریم یه سری به نی نی دایی که یک شنبه به دنیا اومده بزنیم.

قبل رفتن رفتیم خونه مادرجون تا اونا رو هم با خودمون ببریم که شنیدیم حال مادرجون مامان بده رفتیم پیشش من خیلی دوستش دارم و کلی گریه کردم وقتی تو اون حال دیدمش.دعا میکنم خدا کمکش کنه.بعدش بی حال رفتیم خونه مادر زندایی و نی نی رو دیدیم نی نی که قراره اسمش امیر رضا بشه خیلی خوشگل و گردالوئه.

5مشروح اخبار5 شنبه :

صبح تموم وقت مشغول بافتن بودم بعد از اونم رفتم یکم واسه فروشگام خرید کردم بعدشم یه زنگ به دوست پسر دوستم زدم و رفتم پیشش قراره تو زمینه کارم کمکم کنه.بعدم با هم اومدیم خونمون که مغازه رو ببینه دیدیم داداش بزرگوار واسم یه سمت دیوار رو قفسه زده.

جمعه:

بعد از ظهر رفتم مغازه رو چیدم و دیدم بدک نشده فقط وسایل کم داره

 

 

لیست کارایی که باید بکنم:

سفارش کالا

چاپ فاکتور فروش

خرید خط تلفن

فعال سازی اینترنت که خیلی مهمه.

خرید روشویی و تلفن و بخاری و مودم

 

دوست جونم میخواد بیاد کمکم کنه.

دووووووووووووووووسش دارم.

دعا میکنم کارم بگیره و شرمنده زحماتش نمونم.

امروز رفتم آرایشگاه و حسابی به خودم رسیدم.

بعد از ظهر یه ربع یه چرتی زدم  دیدم وقت اضافه آوردم گفتم بیام اینجا یه ثبت خاطراتی داشته باشم دلم واسه آقا مدیره سوخت.

یکم سر درد دارم هوام گرمه عصبی شدم.

یه قهوه میزنم بر بدن و میرم سر کار.

فعلا

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:,ساعت 15:29 توسط رها| |


Power By: LoxBlog.Com