میخواهم رها شوم
زندگی من
5شنبه رفتم پیش اونی که خیلی یرام عزیزه.یه روز خوب بود ولی حیف زود گذشت. جمعه هم که به اتفاق همسایه های خوبمون رفتیم جنگل.خیلی خسته شدیم.تنها بودم زیاد بهم خوش نگذشت. تا10 خوابیدم.دیشب عروسیه دختر یکی از فامیلا بود.کلی واسم سوال شد که عروس چطور شد.امروزم تا چشام وا شد و مامانم و دیدم کلی در باره ی دیشب و عروسی ازش سوال پرسیدم. نتونستم چند روزی اینجا بیام ولی همیشه حواسم بود که خاطراتمو بنویسم. رضا طلا(طوطیم ) رو برده بفروشه.چون دلم براش می سوزه تنهاست. پولم ندارم جفت بخرم.تازه کلی هزینه قفس و لونه و مراقبتاشون میشه. من وقت نمیکنم جانانه به طوطیم برسم از اون طرفم مثل یه عضو خانواده دوستش دارم.همین یه مدت کوچولو که بردتش دلم گرفت.نمیدونم چیکار کنم.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |